پرسش کلید پاسخ است.
تنها چیزی که نیروی پرسش را محدود میسازد عقاید ما درباره امور ممکن و غیر ممکن است. یکی از اعتقادات اساسی که تأثیر مثبتی بر سرنوشت من داشته است این است که اگر من به پرسیدن ادامه دهم مسلماً پاسخ لازم را خواهم گرفت. پاسخ همیشه کافی هست. کافی است سؤال صحیحی را مطرح کنیم. سؤالات مناسبی که میتوانید مرتباً از خود بپرسید کدام است؟ در زندگی من دو سؤال ساده و نیرومند برای غلبه بر مشکلات نقش داشته است چه حسنی در این کار وجود دارد؟ و چگونه میتوانم از این موقعیت استفاده کنم؟ پرسش اول افکار منفی ما را از بین میبرد و باعث میشود که معنای دلخواه را به وقایع زندگی خود بدهیم. پرسش دوم توجه ما را از چرا به چگونه و پیدا کردن راه حلها معطوف میکند. دو پرسش را که موجب تغییر روحیه و دستیابی به نیروی درونی میشود طرح کنید. این پرسشها را به پرسشهای نیروبخش صبحگاهی بیفزایید تا جزء لاینفک دعاهای روزانه شما برای موفقیت باشند.
زمانی فرا میرسد که باید از پرسش دست بردارید و عمل را آغاز کنید پرسشهایی از این قبیل که هدف واقعی از زندگی چیست؟ به چه چیزی بیش از همه پا بندم؟ و علت وضعیت فعلی من چیست؟ سؤالات بسیار خوبی هستند اما اگر خود را برای یافتن پاسخ معذب کنید نتیجه چندانی نخواهید گرفت. حد پاسخ به هر یک از این سؤالات آن است که موجب اطمینان و اقدام به عمل شود. پس برای گرفتن نتیجه ابتدا ببینید چه چیزی دست کم در حال حاضر برایتان بیشترین اهمیت را دارد و با استفاده از نیروی فردی به دنبال آن بروید و کم کم کیفیت زندگی خود را تغییر دهید.هرچه را بجویید همان را مییابید.
در جستجوی هر چیزی که باشیم، همان را خواهیم یافت. برای اینکه این موضوع ثابت شود تمرینی را انجام دهید. در جایی که اکنون نشستهاید به مدت یک دقیقه به اطراف توجه کنید، آنگاه از خود بپرسید (چه چیزهایی به رنگ قهوهای در اینجا وجود دارد؟)نام اشیاء قهوهای را روی کاغذ بنویسید. سپس چشمان خود را ببندید و سعی کنید اشیاء سبز رنگ را به خاطر آورید. اگر قبلاً به موقعیت محل آشنایی داشته باشید این کار کمی دشوار است، اما اگر در محل نا آشنایی باشید به طور قطع بسیار دشوار خواهد بود! به خاطر آوردن اشیاء قهوهای آسان است اما اشیاء سبز را نمیتوان به آسانی به خاطر آورد. برای اینکه به نتیجه برسید چشمان خود را باز کنید و بار دیگر اشیاء اطراف را از نظر بگذرانید. این بار بیشتر اشیاء سبز را خواهید دید! به خاطر داشته باشید. متوجه باشید که در جستجوی چه چیزی هستید. این که چه کاری را ممکن و چه کاری را غیر ممکن بدانیم بسته به سؤالاتی است که از خود میکنیم. کلمات خاص و ترتیبی که از آنها استفاده میشود باعث میشود که بعضی امکانات را در نظر نگیریم و یا بعضی از امکانات را کاملاً مسلم بپنداریم. مثلاً وقتی میپرسید چرا من همیشه کارها را خراب میکنم؟ به طور ناخواسته فرضیهای را قبول کردهاید و آن این است که واقعاً کار را خراب میکنید، در حالی که ممکن است واقعاً چنین نباشد.
سعی کنید فرضیات را به نفع خود بنا کنید. برای تقویت باورهای تازه از خاطرات و اطلاعات خود کمک بگیرید.
پرسشهای خوب، زندگی خوب را به وجود میآورد.
نخستین فرق میان افراد موفق و ناموفق چیست؟ موضوع بسیار ساده است:افراد موفق سؤالات بهتری از خود پرسیدهاند، و در نتیجه پاسخهای بهتری نیز گرفتهاند. هنگامی که اتومبیل متولد شد، صدها نفر دست به ساختن آن زدند. اما هنری فورد با دیگران فرق داشت و از خود پرسید (چگونه میتوانم این ماشین را به تولید انبوه برسانم؟).
پس اگر میخواهیم کیفیت زندگانی خود را تغییر دهیم، باید تغییری را در سؤالاتی که از خود یا دیگران میپرسیم به وجود آوریم. پرسش باعث میشود پاسخهایی که ظاهراً اصلاً وجود ندارد پیدا شود.برای رسیدن به هر موفقیت فردی، ابتدا باید تغییری در باورهای خود ایجاد کرد. با عقاید محدود کننده چه باید کرد؟ بهترین راه آن است که با طرح پرسشهایی آنها را سست کنید و در احساس اطمینان خود تزلزل به وجود آورید. مغز شما همیشه میخواهد که شما را از رنجها برکنار نگه دارد. پس به نتایج منفی که آن اعتقاد، برایتان به بار آورده است فکر کنید و از خود بپرسید:
1- اکنون که درباره این عقیده فکر میکنم، چه جنبههای مضحک، مسخره و احمقانهای را میتوانم در آن پیدا کنم؟
2- این عقیده تا کنون به چه قیمتی برایم تمام شده است؟ چه محدودیتهایی در گذشته برایم ایجاد کرده است؟
3- اگر در عقیده خود تجدید نظر نکنم و آنرا تغییر ندهم، در آینده چه زیانهایی را متحمل خواهم شد؟
پاسخ به این نوع سؤالات باعث میشود که احساسات عذاب آوری را با عقیده قدیم خود پیوند دهید و زمینه را فراهم کنید تا عقیده سازندهای را جایگزین آن عقیده نامطلوب سازید.
آدمی برای خوشبخت بودن، باید احساس کند که دائماً در حال رشد است.
افراد خوشبین، از شکست های خود درس میگیرند و طرز فکر خود را صلاح میکنند. افراد بدبین، شکستها را به خویشتن نسبت میدهند و تصور میکنند که شکست، جزو خصوصیات ذاتی آنهاست. از آنجا که این افراد، هویت خود را به مشکلات زندگی پیوند میدهند لذا گرفتار میشوند. آیا این اشخاص، میتوانند تمام زندگی خود را به سرعت دگرگون کنند؟
هرگز مشکلات را به شخص نسبت ندهید. مشکلات را وسیلهای برای کسب تجربه در نظر بگیرید و با استفاده از این تجارب، راه خود را به سوی هدف، باز کنید و به خاطر وجود مشکلات، ممنون و شکرگزار باشید.