ارغوان ٬ شاخه هم خونه جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز
آفتابیست هوا
یا گرفته است هنوز
من درین گوشه که از دنیا بیرون است
آسمانی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
اندرین گوشه خاموش فراموش شده
یاد رنگینی در خاطر من گریه می انگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می گرید
ارغوان، خوشه خون
بامدادان که کبوترها بر لب پنجره ی باز سحر
غلغله می آغازند
جان گلرنگ مرا بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که هم پروازان، نگران غم هم پروازاند
از روی تو دل کندنم غم آموخت زمانه
این دیده ازآن روست که خونابه فشان است
ارغوان، تو برافراشته باش!
تو بخوان نغمه نا خوانده من!
هوشنگ ابتهاج
هر وقت میروی سفر
زندگی من
گم میشود
مثل لحظهای
که گفتی برام سیب بخر
جای من
در آغوش تو
امنتر میشود
با هر نگاهی
لبخندی
حرفی
شهر به شهر تنم
فتح شده
با کلمات توست
حالا
زندگیام را
قد و قوارهی تو
میبرم و میدوزم
خواب بهانه است
که باشی
در بستری
که تو را نفس میکشد
میدرخشی
لای ملافهها
پیدات نمیکنم
با دستهام
با چشمهام
هر بار
تو را کشف میکنم
عباس معروفی
جویای راه خویش باش از این سان که منم در تکاپوی انسان شدن در میان راه دیدار می کنیم حقیقت را آزادی را، خود را. در میان راه می بالد و به بار می نشیند
دوستی ای که توانمان می دهد تا برای دیگران مأمنی باشیم و یاوری. این است راه ما، تو و من!
احمد شاملو