در معادله زندگی آینده هیچ گاه با گذشته برابر نیست

در معادله زندگی آینده هیچ گاه با گذشته برابر نیست

..:: راز، موفقیت، شادکامی، قانون جذب، قدرت ::..
در معادله زندگی آینده هیچ گاه با گذشته برابر نیست

در معادله زندگی آینده هیچ گاه با گذشته برابر نیست

..:: راز، موفقیت، شادکامی، قانون جذب، قدرت ::..

بزرگترین مانع در راه رسیدن ما به اهدافمان

بزرگترین مانع در راه رسیدن ما به اهدافمان و استفاده ی کامل از قانون جذب، "احساس سردرگمی" است. یعنی اینکه کاملاً مطمئن نباشیم که آیا روشمان نتیجه می دهد یا نه. و همچنین دیدیم که مغز ما چگونه راه حل های نصفه و نیمه را به معنای شکست تلقی خواهد کرد.

 

پس اگر می خواهید قانون جذب برای شما کار کند، باید کاری کنید که همیشه برای شما کار کند. وگرنه "سردرگمی" جای آن برایتان کار خواهد کرد و در نهایت ناامیدتر از قبل در جایی خیلی بدتر رها خواهید شد.

 

در نتیجه اگر در گذشته همیشه دچار شک بوده اید و مطمئن نبودید که آیا توانسته اید از قانون جذب استفاده کنید یا نه، شما اصلاً مقصر نبوده اید. به هر حال الان می دانید که چرا باید این ایمیل را بخوانید و نکات آن را بکار برید تا اهدافتان همیشه آن طور که شما می خواهید اتفاق بیفتند.

 

اگر باور کردن این قضیه برایتان سخت است، حق دارید! اما کمی صبر کنید و با من همراه باشید من تکه تکه ی این پازل را به شما نشان خواهم داد.

 

اما چرا دچار "سردرگمی" می شوید؟

 

برای پاسخ دادن به این سئوال من باید مقدمه ای کوتاه در مورد ذهن خودآگاه و ناخودآگاه شما بگویم.

 

به احتمال زیاد شما با این دو اصطلاح قبلاً در جاهای دیگر آشنا شده اید: ذهن خودآگاه یا ناخودآگاه گاهی اوقات به آن ضمیر خودآگاه یا ناخودآگاه نیز اطلاق می شود. این دو مفهوم به قدری مصطلح شده اند که حتی در سریال های کمدی تلوزیون هم از آن ها برای خنداندن مردم استفاده می شود: "ضمیر ناخودآگاه درون تو از بچگی کمبود پفک داشته و ....!"

 

و اکثراً جوری نشان داده می شود که این ها مفاهیم علمیخیلی و فضایی هستند که روانشناسان شما را با آن سرگرم کرده باشند!!

 

من اینجا آمده ام که بگویم ساده نباشید! ضمیر ناخودآگاه شما یک مسئله ی کاملاً جدی است و باید درباره اش یاد بگیرید. و یا اینکه می توانید مسخره اش کنید و اجازه دهید که برای چند دهه ی آینده کنترل زندگی شما را به دست گیرد و پشیمانتان کند.

 

چرا این حرف را می زنم؟

 

چون ذهن ناخودآگاه شما مسئول 99% زندگی شماست، تمام کارهایی که می کنید، تمام تصمیماتی که می گیرید و هر چیزی که می بینید و می شنوید.

 

ذهن ناخود آگاه شما آن بالا نشسته وتمام ورودی و خروجی ها را کنترل میکند. تمام عادت های شما حاصل عملکرد ذهن ناخودآگاه است. تمام مهارت ها و تجربه های شما... تمام اعتماد به نفس و چیزهای خوبی که دارید... و البته تمام نقاط ضعفتان.

 

ذهن ناخودآگاه وظیفه اش این است که تمام کارها را بدون فکر و تحلیل انجام دهد تا ذهن خودآگاه شما بتواند به کارهای مهمتر برسد.

 

به طور مثال فرض کنید که شما در خانه نشسته اید. بدن شما نیاز به غذایی پیدا می کند. ذهن ناخود آگاه که کنترل کل بدن را به عهده دارد بلافاصله این نیاز را درک کرده و پیغام هایی به معده و سیستم عصبی می فرستد که موجب احساس گرسنگی در شما شود. حالا می دانید که گرسنه اید و آگاهانه شروع به جستجو ی راه حل می کنید. ذهن ناخودآگاه شما در اینجا نیز به ذهن خودآگاهتان کمک می کند تا بتواند تجربه های گذشته در رستوران های مختلف را سریع به یاد آورد تا نهایتاً آگاهانه بتوانید تصمیم بگیرید که چه غذایی دوست دارید بخورید و به کدام رستوران خواهید رفت.

 

به محض اینکه آگاهانه تصمیم به حرکت گرفتید، ذهن ناخودآگاه شما دوباره کنترل همه چیز را به عهده می گیرد. ضمیر ناخودآگاه شما لباس مناسب را تنتان میکند. کفش ها را پایتان می کند و تمام مسیر تا رسیدن به رستوران را با رعایت تمام قوانین، رانندگی می کند. و وقتی که شما پا به رستوران می گذارید نمی توانید حتی به خاطر آورید که چگونه تمام این مسیر را طی کرده اید...

 

آیا هنوز هم فکر می کنید که ما درباره ی یک موجود خیالی یا یک توهم صحبت می کنیم؟

 

روانشناس بزرگ زیگموند فروید جزو اولین پایه گذاران تئوری خودآگاه و ناخودآگاه بود، اما مطمئنا کارل یونگ در بسط و تصحیح این تئوری نقش خیلی بزرگتری  داشته است. وی تجربیات بیشتری با بیماران و مراجعان مختلف داشت و توانست به طور تجربی ابعاد ناشناخته ی ضمیر ناخودآگاه را برای بشر بشکافد. و البته جدا از تمام این ها، خود کارل یونگ مطمئناً استاد دنیای ناخودآگاه خویش بود.

 

وقتی که من کتابهای وی را می خوانم (البته همه را نخوانده ام) دچار شگفت زدگی می شوم! واقعاً باور نکردنی است که چگونه یک آدم می تواند به تنهایی این همه ایده های بکر، جدید و متحول کننده کشف کند. نوابغ به خاطر یک یا دو کار مهمشان شناخته می شوند ولی کار یونگ ظاهراً به اقیانوس وصل بوده و مرتباً هر روز صبح با یک کشف جدید از خواب بیدار می شده... البته دلیل این خلاقیت وی هم مشخص است: تسلط وی به اقیانوس ضمیر ناخودآگاه خودش!

 

اخیراً مجموعه ای از یادداشت های خصوصی وی از رویا ها و ملاقات ها با ضمیر ناخود آگاهش که در "کتاب سرخ" می نوشت، پس از بیش از هفتاد سال محرمانه ماندن، چاپ شد تا ما را بیشتر شگفت زده کند.

 

اما چرا من این ها را به شما می گویم؟

 

شما دانشجوی روانشناسی نیستید و من هم پرفسور دانشگاه نیستم! شما درحال حاضر مشکلاتی را در زندگی تجربه می کنید و می خواهید به اهدافتان برسید ولی هنوز نتوانسته اید که به طور کامل از قدرت قانون جذب و فیلم راز استفاده کنید. پس شاید از خود می پرسید که دانستن همه ی این ها چه کمکی به شما می کند.

 

پاسخ من این است: تمام چیزهایی که در فیلم راز دیده اید، خود قانون جذب، همه وهمه روش هایی برای تاثیر گذاری روی ضمیر ناخودآگاه هستند.

 

به عبارت دیگر با بکار بردن قانون جذب شما ذهن ناخودآگاه را برنامه ریزی می کنید که به سمت هدف مورد نظرتان حرکت کند و شما را در طول مسیر با خود ببرد.

 

پس زمانیکه به مقصد رسیدید ازخواب بیدار می شوید و از خود می پرسید که چگونه به طور معجزه آسایی به آن رسیده اید؟

 

متاسفم که در اینجا دارم حقه ی شعبده بازی را لو می دهم و کمی ماجرا بی مزه می شود ولی واقعیت دارد: ذهن ناخود آگاه شما این معجزه را محقق کرده است.

 

البته می دانم که افراد زیادی قانون جذب را به انرژی های خاصی در کائنات نسبت می دهند. من کاملاً به ایده ی آن ها احترام می گذارم و به نظرم حتماً باید باور خود را حفظ کنند.

 

مهم این است که شما قانون جذب را ممکن کرده اید و معجزه اتفاق افتاده است. دلیلش چندان مهم نیست.

 

اما در عین حال، با استفاده از مدل ذهن خود آگاه و ناخودآگاه من می توانم به طور علمی برای یک فرد شکاک ثابت کنم که قانون جذب وجود دارد و کار می کند، حتی اگر شما به هیچ نیروی کیهانی و یا ماورالطبیعه ایمان نداشته باشید.

 

همانطور که می دانید من یک هیپنوتراپیست هستم. هیپنوتراپی به زبان ساده دانش و یا به عبارت بهتر هنر برخورد و کار کردن با ذهن ناخودآگاه است.

 

خیلی ها از من می پرسند که آیا هیپنوتراپی همان روانشناسی است؟ پاسخ من این است که با تمام مشابهت هایی که دارند، نه! با هم فرق دارند.

 

اجازه دهید مثالی بزنم. یک فیزیکدان مطمئناً تمام تئوری ها و فرمول های مربوط به الکتریسیته را میداند، خوب تحلیل می کند و خوب نظر میدهد. اما یک مهندس برق و یا برقکار کسی است که عملاً سیستم برق را می سازد و یا تعمیر می کند.

 

خود یک فیزیکدان شاید لازم داشته باشد که برای تعمیر رادیوی خانه اش آن را به یک برقکار متخصص بسپارد. برقکار کسی است که عملاً با الکتریسته سرو کار دارد واحتمالاً چند بار هم دچار برق گرفتگی شده است! و همه می دانیم آنچه که از علم بهتر است، تجربه است.

 

یک هیپنوتراپیست هم مثل برقکار است. در حالیکه شهرت اصلی نسیب روانشناسان می شود که این تئوری ها را چاپ می کنند، هیپنوتراپیست ها بخش سخت و کثیف کار را به عهده دارند که عملاً نیاز به درگیر شدن با ناخودآگاه خود و مردم دارد، تا بتوانند محدودیت های ذهن ناخودآگاه آن ها را تعمیر کنند.