The Last Letter...
به یاد او که بی یاریش سکوتم نمی شکست
به عزیزی که تا این لحظه حضور زندگی را به من قبولانده.
با بوسه بر گونه های سرخش
حرف هایی هست که گفته نمی شوند
این حرفارو تقدیم میکنم به او که دلهره ی من بود
و اگر نمی بود هرگز به این خوبی نمی مردم !
بقیه حرفم را فروغ در شعرش بهتر می سراید:
می خواهمش که بفشردم بر خویش
بر خویش بفشرد من شیدا را
بر هستیم بپیچد،پیچد سخت
آن بازوان گرم و توانا را
...
...
می خواهمش در این شب تنهایی
با دیدگان گمشده در دیدار
با درد،درد ساکت زیبایی
سرشار، از تمامی خود سرشار
********************
می خواهمش که بفشردم بر خویش
بر خویش بفشرد من شیدا را
بر هستیم بپیچد،پیچد سخت
آن بازوان گرم و توانا را
********************
در لابلای گردن وموهایم
گردش کند نسیم نفس هایش
نوشد،بنوشدم که بپیوندم
با رود تلخ خویش به دریایش
********************
وحشی وداغ و پر عطش ولرزان
چون شعله های سرکش بازیگر
درگیردم،به همهمه درگیرد
خاکسترم بماند در بستر
********************
در آسمان روشن چشمانش
بینم ستاره های تمنا را
در بوسه های پر شررش جویم
لذات آتشین هوس ها را
********************
می خواهمش دریغا،می خواهم
می خواهمش به تیره،به تنهایی
می خوانمش به گریه،به بی تابی
می خوانمش به صبر،شکیبایی
********************
لب تشنه،می دود نگهم هر دم
در حفره های شب،شبی بی پایان
می بندم این دو چشم پرآتش را
تا ننگرد درون دو چشمانش
تا داغ و پر تپش نشود قلبم
از شعله نگاه پریشانش....
با سلام مطالب وبتان خیلی قشنگ است اگر قابل دونستید به من هم سربزنید خوشحال میشوم